نویسنده: دکتر محمدرضا سرگلزایی




 

دکتر «ویکتور فرانکل» در کتاب «انسان در جست و جوی معنا» و سایر آثار خود، به این مسئله می پردازد که یکی از نیازهای اساسی انسان، یافتن معنایی برای زندگی است.
همان که در فرهنگ ما، به این زبان برایمان آشنا و مأنوس است:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم ... که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ ... به کجا می روم آخر ننمایی وطنم؟
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا؟ ... یا چه بوده است مُراد وی از این ساختنم؟
این «دغدغه ی معنا»، گرچه از یک سو، انسان را می گدازد و بی قرار می سازد، از سوی دیگر بشر را در مسیر رشد قرار می دهد. هیچ کس نمی تواند «معنایی برای زندگی» ارائه نماید که برای همه ی انسان ها قانع کننده باشد. در جوامع سنتی که سبک تفکر انسان ها شبیه هم است، ارائه ی یک مدل معناشناختی واحد می تواند جوابگوی این دغدغه ی افراد باشد، اما با تحول اجتماعی- فرهنگی پدید آمده در جامعه ی انسانی، تنوع سبک های اندیشیدن، مانع از این است که یک مدلِ جهان بینی استاندارد نیاز همه ی افراد را برآورده سازد. این جاست که یکی از ویژگی های عصر جدید، شیوع دغدغه ی معناست. اگر انتظار داشته باشیم که سؤال درباره ی معنای زندگی، به سرعت با تحقیق و مطالعه و گفت و گو به پاسخی قطعی و قانع کننده منتهی شود در اشتباهیم. این سؤال اغلب بخش بزرگی از زندگی فرد را دربرمی گیرد و گاهی در تمام طول عمر با وی همراه است و به عقیده ی «ویکتور فرانکل» و سایر روان شناسان وجودی، هرکس پاسخ منحصر به فرد خود را در تعامل با این سؤال کشف خواهد کرد. درواقع، گرچه چنین سؤالی برای فرد به نوعی «دغدغه» و «ناآرامی» ایجاد می کند، حفظ این «دغدغه» جزء لوازم و اسباب رشد انسانی است و از دست دادن آن، منجر به «خلأ» و «پوچی» در زندگی می شود. انسانِ‌ به پوچی رسیده، دچار «لذت طلبی افراطی» می شود. درواقع سعی دارد یک نیاز ارضا نشده و گرسنه را با افراط در برآوردن نیاز دیگری جبران کند و این البته ناممکن است.
این ماجرا مرا به یاد لطیفه ای از «ملانصرالدین» می اندازد:
دیدند «ملانصرالدین» در کوچه چیزی را جست و جو می کند. از او پرسیدند: «ملّا، چه چیز گم کرده ای؟» پاسخ داد: «انگشترم را». گفتند: «دقیق تر بگو کجای کوچه افتاده تا در پیدا کردنش به تو کمک کنیم.» ملا پاسخ داد: «انگشتر در کوچه گم نشده است، در پستوی خانه ام گم شده است». با تعجب پرسیدند: «اگر انگشترت را در پستوی خانه گم کرده ای، چرا در کوچه آن را می جویی؟» ملا پاسخ داد: «کوچه روشن است اما پستوی خانه ام تاریک است!»
درواقع، انسانی که دغدغه ی معنا را رها کرده باشد، از پستو به کوچه رفته است و به دنبال این است که با لذت بیشتر و بیشتر جای خالی «جست و جوی معنا» ‌را در زندگی اش پُر کند و «لذت محوری» زمینه ساز جدّی گرایش به انواع اعتیاد است.
همان طور که می بینید، اعتیاد همچون بیماری های عفونی علت واحد و مشخصی ندارد که ما به راحتی بتوانیم درمان آن را یک داروی خاص بدانیم و مثل یک بیماری جسمی همچون شکستگی یک استخوان، منطقه ی خاصی را نیز گرفتار نمی کند که ما توجه مان را تنها به کانون بیماری معطوف کنیم، بلکه اعتیاد محصولی است که ساختار ژنتیک، الگوهای روان شناختی، گرایش ها و نظام های فرهنگی- اجتماعی و «خلأ معنوی» هریک به گونه ای در به وجود آمدن آن دخالت داشته اند و تعیین این که در هر بیمار خاص کدام عامل نقش بیشتری دارد، به دقت و ارزیابی و مداخله ی طولانی مدت نیاز دارد. با این وجود آیا مضحک نیست که برای درمان اعتیاد صحبت از درمان های چندروزه و حتی چندساعته کنیم؟ یا با تبلیغات «ارسال دارو با پست برای شهرستان ها» مواجه شویم؟! ادّعای درمان سریع و قطعی اعتیاد یا نشان از ناآگاهی عمیق دارد و یا تبلیغاتی کاذب و منحرف کننده است.
منبع مقاله :
سرگلزایی، محمدرضا؛ (1386)، اعتیاد، تهران: نشر قطره، چاپ اول